گذشتن از «چشم آخر»
به گزارش آوای اقتصاد و به نقل از خبرآنلاین ، ۱ : کفنی که روی سینه اش گرفته را مدام فشار می دهد.بو می کند و زار زار می زند زیر گریه.«باید کفن من می شد فاطمه؛باید کفن من می شد فاطمه.بمیرم برات فاطمه،بمیرم.مامان به خدا براش همه کار کردم،نشد.من شرمنده ام فاطمه،من شرمنده ام.» روی صندلی ولو می شود.کفن هنوز روی سینه اش است.برای دقایقی چشمانش را می بندد تا شاید فاطمه را ببیند!خانمی که نمی دانم کیست رو به من می کند و می گوید:«زنش رفت.خیلی خانم بود.اعضای بدنش را اهدا کرده اند و مانده چشمهایش.»نگاهی به یک...