نقطه‌هایی از زندگی: داستان نابینایان و یادگیری با لمس
سر انگشتانش را روی صفحه کاغذی که آن را نمی‌بیند، می‌کشاند و با حرکات انگشتان، مسیر نقطه‌های برجسته را دنبال می‌کند؛ نقطه‌هایی که هرکدام نماد یک حرف است و با لمس، معنا می‌گیرند و واژه‌ها را پشت سیاهی چشم‌ها ترسیم می‌کنند. این‌، گوشه‌ای از روایت زندگی نابینایانی است که این‌گونه معنای واژه‌ها را می‌آموزند.

نقطه‌هایی از زندگی: داستان نابینایان و یادگیری با لمس

به گزارش آوای اقتصاد;

برخی از دانش‌آموزان به دلایل بیماری‌های مادرزادی و برخی دیگر به دلیل مشکلات ژنتیکی دچار آسیب بینایی یا کم‌بینایی شدید هستند، اما تقریبا هیچ‌کدام از آنها از علت نابینایی خود گله‌ای ندارند. “نرجس”، یکی از مدارس دخترانه ویژه این دانش‌آموزان است که در کلاسش با نقطه‌ها می‌نویسند و با لمس کردن می‌خوانند. تاریخچه ساخت و تاسیس این مدرسه به اواخر دهه ۵۰ بازمی‌گردد؛ مدرسه‌ای که سالانه میزبان حدود ۲۵۰ دانش‌آموز نابینا بوده اما طی سال‌های اخیر تعداد دانش‌آموزانش به دلایل مختلف به ۹۰ دانش‌آموز کاهش یافته است.

از کودکان پیش دبستانی گرفته تا بالاترین مقطع دبیرستان، پشت نیمکت‌های این مدرسه می‌نشینند و هرکدام برای لمس واژه‌ها و یادگیری شوق دارند. نام یکی از این دانش‌آموزان “سمانه” است؛ او در ۵ ماهگیِ بارداری مادرش نارس متولد شده و وقتی پرستاران او را برای مراقبت‌های ویژه در دستگاه می‌گذارند، فراموش می‌کنند چشمانش را ببندند و همین فراموشی منجر به سوختن عصب چشم‌ها و نابینایی‌اش می‌شود. حالا هم با نابینایی‌اش مشکلی ندارد اما می‌گوید: «بعضی‌ها هستن که به خاطر نابینایی‌شون ناشکری می‌کنن و می‌گن چرا ما اینطوری هستیم و تقصیر سرنوشته اما من اصلا مشکل خاصی با این قضیه ندارم.»

او می‌خواهد معلم شود. دست‌هایش را روی صفحه کتاب که جز سفیدی و حک شدن صدها نقطه چیز دیگری روی آن نیست، می‌گذارد و در کلاس با صدایی رسا از روی کتاب فارسی می‌خواند: «بدان که هرچه در وجود است، همه صُنع خدای تعالی است.»

در گلستان متولد شده و تا پایه پنجم دبستان را هم در یکی از مدارس نابینایان همین استان درس خوانده، اما به دلیل اینکه در استان‌شان فقط تا مقطع ابتدایی مدرسه ویژه نابینایان وجود داشته، مجبور می‌شود برای ادامه تحصیل به تهران بیاید و حالا امسال در طبقه دوم مدرسه دخترانه نابینایان نرجس در کلاس نهم مشغول به تحصیل است.

در یکی دیگر از کلاس‌های همین مدرسه، “ضحی”، دانش‌آموز کم‌بینای شدیدی است که حالا در کلاس پایه هشتم درس می‌خواند. او در ۵ ماهگی بر اثر یک تب شدید رنگدانه‌های چشمانش را از دست می‌دهد و به تشخیص مدرسه و دکتر، با خط بریل می‌خواند و می‌نویسد. مادرش ۲۴ ساله بوده که متوجه کم‌بینایی شدید ضحی می‌شود. او از آن روزها اینطور یاد می‌کند: «وقتی متوجه بیماری “ضحی” شدم،‌ ۲۴ ساله‌ام بود و تا چند وقت کارم شده بود گریه؛ اما گریه‌هام باعث شد متوجه بشم هرچقدر بشینم عقب، بچه‌ام عقب می‌مونه؛ پس تصمیم گرفتم دنبال پیشرفت “ضحی” باشم و ببینم که چه چیزی توی جامعه براش خوبه و بهش کمک کنم. از همون یک سالگی‌اش شروع کردم و الان “ضحی” یکی از بهترین شاگردهای مدرسه است. توی رشته شنای تهران اوله و سه تا مقام طلا و دوتا نقره و برنز داره. کلاس شطرنج میره و با حسش نقاشی می‌کنه.»

«ضحی» رنگدانه‌های چشمش آبیه و در اثر تب یک کم روشن‌تر هم شده. خاطرم هست وقتی ۶ سالش بود و توی پارک بازی می‌کرد، بچه‌ها بهش گفتن، چشمات آبیه،‌ دنیا رو آبی می‌بینی؟ ضحی فرار نکرد،‌ گریه نکرد، فقط بهشون گفت مگه شما چشماتون مشکیه دنیا رو مشکی می‌بینید؟ به نظرم این موضوع باید توی جامعه جا بیفته که چطور با افراد نابینا و کم‌بینا رفتار و گفتار بشه.

«خیلی دوست داشتم که ماه، ستاره و خورشید رو به شکل برجسته بکشن که بتونم راحت‌تر تصورشون کنم چون من که رنگ و شکل‌شون رو نمی‌بینم»، این را “ضحی” بعد از صحبت‌های مادرش می‌گوید. «تصور من از دنیا شاید نسبت به آدم‌های دیگه فرق کنه. شاید یک آدم نابینا از یک گل یک تصور داشته باشه اما آدم بینا یک تصور دیگه.» مکث می‌کند و دوباره ادامه می‌دهد: «نمی‌دونم چطوری بگم. شاید رنگین‌کمون یا ستاره از نظر من یه جور دیگه باشه».

زنگ مدرسه به صدا در می‌آید، بچه‌ها از گوشه راه می‌روند و با دست‌هایشان مسیر دیواری که آنها را به درب حیاط مدرسه می‌رساند دنبال می‌کنند. گوشه حیاط دختری ریز جثه و با چشمانی درشت و مشکی به آرامی و با احتیاط قدم می‌زنند. یکی از آنها در گوش دیگری آرام می‌گوید: «معلم می‌گفت برای فردا مراسم داریم». نام یکی از آنها “فاطمه” است و نام دیگری “ریحانه”; با یک دست‌شان عصایی به رنگ سفید گرفته‌اند و با دست دیگرشان دست یکدیگر را.

هر دویشان ۱۰ سال دارند و کم‌بینای شدید هستند. ریحانه درباره علت نابینایی‌اش چیزی نمی‌داند، اما فاطمه با وجود سن کمی که دارد به طور کامل از جزئیات علت نابینایی‌اش آگاه است. همانطور که خودش می‌گوید،‌ اندازه چشمانش از یک سالگی شروع به بزرگ شدن می‌کند و درشت و درشت‌تر می‌شود تا اینکه در یک سال و نیمگی به طور کامل بینایی‌اش را از دست می‌دهد. «من تا یک سالگی بینا بودم،‌ اما وقتی یک ساله‌ام بود عصب چشم‌هام از داخل خشک شد و به خاطر همین هم بینایی‌ام رو از دست دادم.» سرش را به سمت آسمان بلند می‌کند و می‌گوید: «البته الان نور رو می‌بینم.» انگشتانش را تا نوک بینی‌اش جلو می‌آورد و ادامه می‌دهد: «مثلا انگشتم رو بیارم اینجا، می‌بینم. من دنیا رو از همه رنگی می‌بینم؛ سیاه و سفید. دنیا خیلی قشنگه. چیزای تیره رو خیلی دوست دارم،‌ مثلا من مشکی و سفید رو خیلی دوست دارم.»

نابینایان

عمده دانش‌آموزان محصل در این مجتمع، از نابینایانی هستند که تعدادی از آنان ساکن استان‌های دوردست بوده و امکان رفت و آمد برایشان وجود نداشته و از همین رو، در خوابگاه همین مجتمع ساکن هستند. اگرچه طی سال‌های گذشته سالانه ۲۵۰ نفر در مجتمع مشغول به تحصیل بوده‌اند، اما در سال‌های اخیر تعداد دانش‌آموزان به دلایل مختلفی کاهش یافته، به گونه‌ای که امسال ۹۰ دانش‌آموز در مدرسه تحصیل می‌کنند که از این تعداد ۳۸ دانش‌آموز در مقطع ابتدایی و ۵۲ دانش‌آموز در مقطع متوسطه محصل‌اند.

این را نزهت‌زاده‌ سادات حسینی، مدیر مجتمع آموزشی شبانه‌روزی نابینایان دخترانه نرجس که از سال ۱۳۸۸ در این مدرسه مشغول به فعالیت بوده، به ایسنا می‌گوید؛ مدرسه‌ای که از سال ۱۳۵۹ راه‌اندازی و در سال ۱۳۸۳ بازسازی شده و تا امروز نیز مشغول خدمت‌رسانی به دانش‌آموزان نابینای سنین ۴ تا ۱۸ سال بوده است.

به گفته حسینی، از میان ۹۰ دانش‌آموز مدرسه که اکثر آنها هم به دلیل مسائل مادرزادی، دچار نابینایی یا کم‌بینایی شده‌اند، ۷۰ دانش‌آموز از ساکنان شهر تهران و ۲۰ دانش‌آموز از شهرهای اطراف تهران از جمله شهریار، اسلامشهر، دماوند، رودهن و… و برخی دیگر مربوط به استان‌های گرگان، بندرعباس و تبریز هستند. تعداد کمی از آنها نیز بی‌سرپرست‌اند

منبع خبر : ایسنا

انتهای پیام/+